×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

شب رفتنت


شب رفتنت عزیزم هرگز از یادم نمیره
واسه هرکسی که گفتم قصه شو آتیش میگیره
دل من یه دریا خون بود چشم تو یه دنیا تردید
آخرین لحظه نگاهت غصه داشت باز ولی خندید
شب رفتنت یه ماهی توی خشکی رفت و جون داد
زلزله خیلی دلا رو اون شب از غصه تکون داد
غما اون شب شیشه های خونه رو زدن شکستن
پا به پام عکسای نازت اومدن تا صبح نشستن
تو چرا از این جا رفتی
توکه مثله قصه هایی گله ام از چه چیزی باشه نه بدی نه بی وفایی
شب رفتنت نوشتی شدی قربونیه تقدیر
نقره ی اشکای من شد دور گردنت یه زنجیر
شب تلخ رفتن تو گلدونامون اشکی بودن
قحطیه سفیدیا بود همه انگار مشکی بودن
شب رفتنت که رفتی گفتی دیگه چاره ای نیست
دیدم اون بالا ها انگار عکس هیچ ستاره ای نیست
شب رفتن تو یاسا دلمو دلداری دادن
اونا عاشقن ولی کن تنها نیستن که زیادن
بارون اون شب دستشو از سر چشمام بر نمیداشت
من تا میخواستم ببارم هر کسی میدید نمی ذاشت
شب رفتن تو رفتم سراغ تنها نوارت
اون که واسم همه چی بود آره تنها یادگارت
سرنوشت ما یه میدون زندگی اما یه بازی
پیش اسم ما نوشتن  حقته باید ببازی
شب رفتن تو خوندن واسه من همه لالایی
یکی میگفت که غریبی یکی می گفت بی وفایی
شب رفتن تو ابرا واسه گریه کم آوردن
آشناهام برای  زخم وا شدم مرهم آوردن
شب رفتن تو تسبیح از دست گلدونا افتاد
قلب آرزوهام انگار واسه ی همیشه وایساد
شب رفتن تو قربت جای اونجا اینجا پیچید
دل تو بدون من زود رفت و خوشبختیمو دزدید
شب رفتن تو دیدم یکی از قناری ها مرد
فرداش اما دست قسمت اون یکیشم  با خودش برد
شب رفتن تو چشمات راس راسی چه برقی داشتن
این همه آدم چرا من پس با من چه فرقی داشتن
شب رفتنت پاشیدم همه اشکامو تو کوچه
قولتو آروم گذاشتم پیشه قرآن لبه طاقچه
شب رفتنت  دلم رفت پیش چشمایی که خیسن
پیش شاعرا که دا‌‌ئم از مسافر می نویسن
شب رفتن تو دیدم تا که غم نیاد سراغت
هیچ زمون روشن نمیشه واسه ی کسی چراغت
شب رفتن تو دیدم خیلیه غمای شاعر
روی شیشمون نوشتم میشینم به پات مسافر
برو تا همه بدونن سفرم انقدا بد نیست
واسه گفتن از تو اما هیچکی شاعری بلد نیست

پنجشنبه 20 تیر 1392 - 7:22:02 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم